جدول جو
جدول جو

معنی دست جنبانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دست جنبانیدن
(گَ دی دَ)
دست جنباندن. رجوع به دست جنباندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
دست جنبانیدن. عجله کردن. شتاب کردن: دست بجنبان، بشتاب. عجله کن ! ، به حرکت درآوردن دست به قصد دفاع:
دست نی تا دست جنباند به دفع
نطق نی تا دم زند از ضر و نفع.
مولوی.
، فرار کردن
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
تحسین کردن. (غیاث) (آنندراج) :
گرچه در پای تو افتم چه شود
که سری بر سخنم جنبانی.
انوری.
بیت بیت همه را دیده و سنجیده بخوان
شاعر است آنکه تو بر شعرش سر جنبانی.
سنجر کاشی (از آنندراج).
، امتناع از کاری. (غیاث). منع کردن از کاری. (آنندراج) ، ریشخندکردن: و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدندی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر جنبانیدن
تصویر سر جنبانیدن
حرکت دادن سر، تحسین کردن تمجید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست جنباندن
تصویر دست جنباندن
((~. جُ دَ))
کنایه از فرار کردن، جنبانیدن
فرهنگ فارسی معین